» امیرالمومنین(ع)-عید غدیر
» نشسته ام که برای دلم هوار کنم-عاشقانه
» چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید-مناجات با خدا
» الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنی
» سوا نكن مطلب ارسالی ازhour-al-housain
» شهادت امام موی کاظم(علیه السلام)
» حسن جان
» راضیم و رضایت یزدانم آرزوست
» حسن جان
» برای بانوی آب و آینه
» غزل مصیبت بستر شهادت حضرت زهرا (س) (پـوشيه زدنـت مي كُــشد مرا)
» يا زهرا
» غزال
» غزال
» آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)
» «مزار بی نشانه»
» ای خدا خانه ات آباد ، خرابم کردی
» مهدی جان
» باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
» حضرت زهرا(علیها السلام)در قیامت
درباره ما

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم واحفظ و اید قائدنا الامام السیدعلی الحسینی الخامنه ای والعن واهلک اعدائهم اجمعین من الاولین والآخرین...
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 147
بازدید ماه : 143
بازدید کل : 88324
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

پیوندهای وبگاه
» مباحثه
» حسن جان
» دل گراف | delgraph
» جزیره مجنون
» روضه
» اهل بيت غزل
» زهرُالعسل
» تصویر دل
» پایگاه اشعار آیینی
» جواد حیدری
» یاحبیب الباکین
» طلوع ستاره
» سلطان عشق
» قطعه26
» سـواد آیـنه
» ابر و باده
» منتظر مهدی
» ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتظار و آدرس mahdi.133.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
برای سردار تفحص/ خوب شد تو هست
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 21 شهريور 1391 |

 

حسین قدیانی: سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را آوردی با همان سربند «یا زهرا» که خودم بر پیشانی اش بسته بودم. آن روز یادش به خیر! پدرم ۴ تکه استخوان نبود. قد بلندی داشت. من تنها دخترش بودم. موی مادرم سفید نشده بود. آن روز بابا نشست زمین و سربند سرخ را روی پیشانی گذاشت و به من گفت: ببند! بستم و نشستم روی شانه هایش. عکسش هست! خواست نماز بخواند. پایین نیامدم. با من قامت بست. با من حمد خواند. با من رفت رکوع. با من رفت سجده که از دوشش آمدم پایین. می خواست برود سجده دوم که مهر نمازش را برداشتم! نگاهش کردم! نگاهم کرد؛ مهر را برایش گذاشتم. رفت سجده! طولانی تر از سجده قبل. آنقدر طولانی که باز هم بروم روی دوشش! «آرمیتا»یی بودم برای خود! عکسش هست! بابا نماز عصر را که خواند، رفت. پاییز بود. دل خدا سوخت. گذاشت تا خورشید با اشعه هایش از پشت پنجره نازم کند. اما دست پدر چیز دیگری بود، وقتی نوزاش می کرد سرم را. یا وقتی جوری رکوع می رفت که من از پشتش نیفتم. «۴ ساله از روی دوش بابا»، هیچ کس نقاشی های مرا ندید. جنگ بود. دهه ۶۰ بود. شهید باران بود. «علامتی که هم اکنون می شنیدیم»، همه اش نیمه کاره می گذاشت نقاشی هایم را. ازدحام گریه های مادر یادم هست! عکسش هست! ما زود بزرگ شدیم. حل می کردیم دعوای عروسک ها را. عکسش هست!

 

سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را از قتلگاه فکه آوردی. پیکری که سر داشت، اما نه چشمی، نه گوشی، نه حتی یک پیشانی که رد بوسه هایم را بر آن پیدا کنم. فقط یک جمجمه بود؛ کاسه سر! و سربند سرخی که محکم بسته بودم تا حتی بعد از ۲۰ سال خاک نشینی، باز نشود از سر بابا. خودش گفته بود؛ محکم ببند!

 

سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را آوردی. پلاکش همان پلاک بود. سربندش همان سربند… و دخترش همان دختر بازیگوش دیروز که دوست داشت بعد از ۲۰ سال دوباره برود روی دوش بابایی که دیگر دوش نداشت. عیبی نداشت! استخوان های بابا را یکی یکی برداشتم و گذاشتم روی دوشم! عکسش هست! بابا بعد از ۲۰ سال هنوز بوی همان عطری می داد که آخر نماز برایش زدم. عطر من شده بود تکه ای از بدنش! ابر و باد و باران و خاک، حریف این تکه نشدند!

 

آقای باقرزاده! مردهایی هستند که با باران می آیند. «آن مرد با باران آمد»، اما تو آن مردی بودی که همیشه با «یاران» می آمدی. هر وقت تو را می دیدیم، حتما شهیدی در کار بود. خیلی ها به من و تو طعنه می زدند که شهر قبرستان نیست! شهر اما حتما قبرستان می شد، اگر شهدا نبودند! زنده باد تفحص. زنده باد سردار تفحص. زنده باد شهر پر شهید.

 

علمدار تفحص! هر جا «مقبره الشهدا»یی هست، همان جا شهر ماست. خانه و زندگی ماست. بابای من اما گمنام نماند. شناسایی شد. در شهر دفن نشد. شهر من بهشت زهراست که هیچ وقت «سلام الله علیها»ی آن از قلم نمی افتد. در قتلگاه فکه ۲۰ سال روی پیشانی پدرم سربند «یا زهرا» بود و «ام ابیها» ۲۰ سال مادری کرد برای بابا. من مزار بابا را به تو مدیونم، و تابوت سبکش را، که انگار نمی خواست شانه هایم را اذیت کند! عکسش هست! نشستی کف معراج و گفتی: خوب نگاه کن! درون این تابوت خبرهایی است!

 

آقای باقرزاده! شهر که قبرستان نیست، دانشگاه که قبرستان نیست، کوه که قبرستان نیست… و مگر ۴ تکه استخوان ارزش این همه تابوت و تشییع جنازه دارد؟! تو و بچه هایت، این همه برای ما شهید آوردید، اما جز کج اندیشان، حتی ما هم به تو زخم می زدیم که رئیس بنیاد حذف آثاری! بلد شده بودیم بازی با کلمات را! حتی نمی دانم چه شد یک دفعه سنجاقت کردند به اهل فتنه که سال ۸۸ به فلانی رای داده ای! لابد چون خودت سید بودی! چه زود یادمان رفت که پرچم ۳ رنگ جمهوری اسلامی، نماد اهل فتنه نبود، و تو شهر را پر کرده بودی با همین پرچم. همین پرچم که لباس تابوت بابا بود. یونی فرم شهادت، «آرم الله» داشت، ما اما تو را هم سیاسی کردیم! و هنگام وداع تو با بنیاد، یادمان رفت «خسته نباشید» از ناسزا بهتر است، وقت خداحافظی! گفتم «وقت خداحافظی». یادش به خیر! بعد از نماز عصر، ۲ قدم برمی داشت سمت در و سرش را برمی گرداند و نگاهم می کرد. هی ۲ قدم ۲ قدم برمی گشت عقب و نگاهم می کرد. همه اش نگاهم می کرد. بی تاب شده بود. بی تابم می کرد! قول، قول، قول! یه بار دیگه ببینمت، می رم!

 

آقای دل زخمی! دیدی اتفاقا روزگار جنگ، فصل زندگی بود؟! الان اگر سردار تفحص هم که باشی، تو را با نیش و کنایه تفحص می کنند! من سربند سرخی دارم که رویش نوشته «یا زهرا». اگر برای مان باز هم شهید بیاوری، مال تو! داریم قبرستان می شویم رسما! گمانم این شهر چند وقت است رنگ شهید به خود ندیده، که چشم، چشم را نمی بیند! پدر من با ۳۰۰ شهید آمد، اما هنوز مادری هست که جگرگوشه اش در نقطه صفر مرزی، همسایه باد و باران است. کاش باز هم نسخه تفحص بپیچانی برای شهر ما. من دلم «حسین حسین شعار ماست» می خواهد. ایستگاه صلواتی. تابوت. یک خداحافظی طولانی! و بعدش، یک دیدار طولانی تر! بعد از ۲۰ سال، تماشای بابا یک دل سیر!

 

سردار! در «خیابان بهشت»، پس کی باز می کنی در «معراج» را؟! خسته شده ایم از بس سیاست مداران برای مان سخنرانی کرده اند. کاش به جای اصول گرا و اصلاح طلب، شهیدی را تفحص کنی، تا ۴ تکه استخوان دعوت کنیم دانشگاه، تا به جای چپ و راست، صراط مستقیم وصیت نامه ها سخنران مراسم مان باشد.

 

سردار! نماز آخری که پدرم در خانه خواند، موقع «اهدنا الصراط المستقیم»، ادایش را درآوردم! روی دوشش بودم! صاد صراط و سین مستقیم را همان طور تلفظ کردم که «آرمیتا». پدرم خندید، اما نمازش را نشکست! این نماز قبول نمی شد، دل من می شکست! خدا مهربان تر از آن است که با چند قطره اشک هنگام هر حمد و سوره ای، هر «اهدنا الصراط المستقیم»ی باطل کند نماز آدم را. خدا خودش شاهد است عصر نماز عصرهای ۲ نفره را. دختری روی دوش پدری، که داشت اعزام می شد. از بس شهید باران بود زمان ما، خمینی وقت نکرد خانه ما بیاید. سن من از نقاشی کشیدن گذشته است. برای نشان دادن به «حضرت آقا» اما ۲ تا عکس دارم؛ یکی من روی دوش بابا، یکی بابا در آغوش من!

 

سردار! از شهدایی که تفحص کرده ای، آمار نمی خواهیم. آمار دلت را به ما بده… و از روزهایی بگو که شهید روزی تان می شد از اعماق خاک. تفحص، تفحص، تفحص! ما شهید می خواهیم. می فهمی سردار! تفحص، تفحص، تفحص! دوش این شهر را خاک گرفته. ما شهید می خواهیم. می فهمی سردار! تفحص، تفحص، تفحص! لب این مرز، خوب اگر بگردی، پر سربند است. ما شهید می خواهیم سردار! ۲۰ سال آزگار بود که همه به من می گفتند فرزند مفقود الاثر! بعد از ۳۰ سال یتیمی، تازه چند سال است که فرزند شهید شده ام! خوب شد تو هستی آقای باقرزاده!

 

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

 

راستی سید و سالار دوستان تفحص! دختری می شناسم که تمام عمرش دنبال تابوت، از این تابوت به آن تابوت، از این تشییع به آن تشییع گذشته است. سربند بابای سمیه سبز بود. عکسش هست!

یادی از شاعری که دیگر ...+آلبوم تصویر
+ نویسنده Revenger در یک شنبه 8 مرداد 1391 |

قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت

در بین اشعار مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام ، شعر فولکلور (Folklore) احساس دیگری را ایجاد می کند و به راحتی می تواند به جای محاوره و دردِدل های صمیمی ما بنشیند.
اولین شعری که دوره نوجوانی ام با این سبک در مداحی مجالس رسمی روضه شنیدم این بود:

در وادی محبت خدا خودش می دونه
محبتِ تو مولا زد از دلم جَـوونه
آب روان بنوشم گویم به آه سوزان
دوسِـت دارم حسین جان فدات بِـشم حسین جان ...
با صدای حاج آقای ارضی که اون روزها خیلی شناخته شده نبود ، مستانه می خواند و جداً با جان و دل بازی می کرد.
همچنین شعر معروف مرحوم قاسم ملکی؛ که اون روزها خیلی ها می خواندند:

آی عاقلا آی عاقلا بیاین بیرون از خونه ما رو تموشا بکنین به ما میگن دیوونه...

در این شب شهادت امام رئوف حضرت رضا علیه السلام است یادی کنیم از مداح و شاعر شهید؛ غلامعلی رجبی و شعر زیبا و ماندگار او را زمزمه کنیم:

قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت

از روزی كه با تو آشنا شدم
مورد مرحمت خدا شدم

گفته ای هركی بیاد به پابوسم
توگرفتاری به دادش می رسم

گفته ای هركی بیاد به دیدنم
من میام سه جا بهش سر می زنم

منم امروز به زیارت اومدم
به امیدی در خونت اومدم

توی قبرم آقا جون منتظرم
كه كف پاتو بذاری روسرم

آقا از گناه پرم سوخته شده
چشم من به گنبدت دوخته شده

آقا جون جان جوادت رام بده
هرچی كه امروز ازت می خوام بده

دوریم از بدی و زشتی بده
بیا با خدا منو آشتی بده

دل عاشقات برات پر می زنه
گدا رو ببین داره در می زنه

آنقدر در می زنم این خانه رو
تا ببینم روی صاحب خانه رو

یه روزی میاد كه زیر خاك بشم
كی میشه كه از گنا هام پاك بشم

توكه از بیچارگیم خبر داری
چرا می پرسی باهام چكار داری

صابخونه مثل سگا ولم نكن
پشت در انقده معطلم نكن

اومدم با دل پرخون سوی تو
اومدم تا كه ببینم روی تو

اومدم تا عقده دل وا كنم
اومدم اینجا تو رو پیدا كنم

چی میشه به قلب خسته جون بدی
خودتو امشب به من نشون بدی

بیا ای نور دو چشمان ترم
می دونی جز توكسی رو ندارم

یه كناری روی خاكها می شینم
صحن با صفا تو مولا می بینم

دوست دارم تو هم رو چشمم بشینی
عاشقت رو روی خاكها ببینی

با وجودیكه تو رو ندیده ام
درد عشقت رو به جون خریده ام

تو به سرمایه من نكن نظر
بیا و امشب منو ندید بخر

قطره ام كه دل به دریا زده ام
خودمو تو زوارت جا زده ام

اومدم به دیدنت ابا الحسن
دست من به دامنت ابا الحسن

كنم رد ز درت ابا الحسن
جان زهرا مادرت ابا الحسن(1)

پس از 20 سال هنوز بسیاری از اشعار مرحوم رجبی جایگاه خود را در مجالس روضه و توسل دارد با تازگی و تاثیر خاص. مثل زبانحال حضرت سکینه سلام الله علیها در مصیبت شیرخواره؛ علی اصغر علیه السلام:
هرکی گوشش به سخنهای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه

... بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شش ماهه قربونی شده

بمیرم طوری قدم برمیداره
روی اومدن به خیمه نداره

عباشو طوری رو اصغر کشیده
معلومه خیلی خجالت کشیده 



ادامه مطلب


برچسب‌ها: شهید مداح, شهید غلامعلی, غلامعلی رجبی, قربون کبوترای حرمت,
لباس خاکی
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 13 تير 1391 |

هربال و پری لا یــق پرواز که نیست

گیرم که پرش باز شود باز که نیست

بر چـــنبر اســمانی چــرخ کبود

ابری به تقاضای زمین بال گـشود

چون مشت گره خورده یک ایل شدند

بر لــشکر ابرهــه ابابــیل شدند

از صورتــشان نـور خدا حــاکی بود

نقطه سـر خط لباسـشان خاکی بود



برچسب‌ها: شهدا, جنگ, لباس خاکی, شهادت,
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...